فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

دخترم عشق من

زلال بارون خدا

نفسم دیروز بابایی حالش خوب نبود و مرخصی گرفته بود تو هم خونه پیش بابا موندی و مهد نرفتی دیروز عصر رفتیم دکتر و دکتر برا بابایی سه روز استراحت نوشت امروز هم با بابا خونه موندی صبح کنار هم راحت خوابیده بودید دیشب بارون اومده بود و صبح هم همچنان میبارید. روزای بارونی خیلی قشنگه خوش به حال شمالیا که همیشه بارون دارن. اینجا روزای بارونی خیلی کمه و وقتی که بارون میاد انگار بوی عشق همه جا میپیچه  . اول صبح زیر بارون پیاده روی کردم . هوا عالی شده . خدا رو هزاران مرتبه شکر به خاطر این زیباترین نعمتش . به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید هوس سفر نداری زغبار این بیابان همه ارزویم اما چکنم که بسته پایم گر از این کویر غربت به سلا...
11 آبان 1390

تنها بهانه ماندن

عشق من  الان چند روزه که وقتی از مهد میارمت خونه دیگه نمیخوابی و تا شب بیداری و بازی میکنی هر چی میگذره خوابت کمتر میشه و شیطنتات بیشتر . دیروز هم یکی از همین روزا بود دیدم از خواب و استراحت که خبری نیست با هم رفتیم بیرون هوا خوری . بابایی هم از سر کار اومد خسته بود و ناهارشو خورد و خوابید . (جدا" خوش به حال اقایون که کاری به بچه ندارند و هر وقت دلشون میخواد میگیرن میخوابن وتمام زحمتای بچه داری رو خانما میکشن و این یعنی تساوی زن و مرد. تمام حق اولاد هم به طور کامل به اقایون تعلق داره و این یعنی عدالت . خب بگذریم چی کار داریم به این بحثا خودمو بچم مهم هستیم و مهم اینه که بچم رو جوری تربیت کنم که بتونه از حق و حقوقش دفاع کنه)دیشب خیلی زود...
10 آبان 1390

همیشه دوستت دارم

عسلم دیروز اصلا خوش اخلاق نبودی بعد از ظهر نخوابیدی. چیپس خوردی و بازی کردی وبعدش یه کم با هم استراحت کردیم ولی نخوابیدی . چون نخوابیده بودی خسته بودی و حوصله نداشتی منم میخواستم شام شب و ناهار فردا رو اماده کنم نمیذاشتی . بی حوصله بودی و همش دلت میخواست بغلم باشی و بی تابی میکردی . منم چند بار خواستم بخوابونمت بازم نخوابیدی . اسباب بازیات رو برات اوردم که سرگرم بشی همه رو کنار میزدی و حسابی کلافه بودی . منم تو رو تو بغلم گرفتم و بوسیدم و نوازشت کردم تا اروم بشی بهت میگفتم دوستت دارم تو دختر منی تو نفس منی اروم باش عزیز دلم . و همانطور که تو بغلم بودی غذا درست کردم و تو هم تقریبا ارومتر شده بودی . بردمت سوپر سر کوچه برات شیر پاکتی گرفتم تا ب...
3 آبان 1390

ترانه عشق من

عسلم دیشب دوباره تب داشتی و اصلا نخوابیدی ساعت ٢شب بهت استامینوفن دادم تبت کمتر شد و تونستی اروم بخوابی فکر میکنم گلوت عفونت داره اگه خدای نکرده بیشتر شد از اموکسی استفاده میکنم یا میبرمت پیش دکترت . خدایا زودتر خوب بشی . دیشب فقط یه لیوان شیر خوردی ودیگه هیچی نخوردی . الهی مامان قربونت بره عزیزم . از صبح هر چی شماره بابایی رو میگیرم جواب نمیده خیلی دلشوره دارم هم برای تو و هم برای بابا. خدایا چرا اینهمه احساسات در وجود ما گذاشتی که باید همش نگران همه چیز حتی کوچکترین مسایل باشیم بعضی وقتا از اینکه همش نگرانم کلافه میشم . خدایا یه صبوری در دل من بذار تا با کمال اطمینان بگم خدایا سپردمشون به خودت . خودت میدونی و اونا . خدایا خودت حفظشون کن . ...
2 آبان 1390

طفل تب دار من

دختر گلم تعطیلات اخر هفته من و تو تنها بودیم بابایی رفته بود ماموریت . سعی میکردم سرگرمت کنم تا تنهایی رو احساس نکنی . بازی کردیم و کلی برات کتاب قصه خوندم . با هم غذا درست کردیم و رفتیم بیرون و کلی خرید کردیم. جمعه هم رفتیم خونه عمه و با نازنین بازی کردی دلت نمی خواست از اونجا بریم وتقریبا به زور اوردمت خونه . شب یه کم بازی کردی و خوابیدی نیمه های شب احساس کردم دستات گرمه گفتم شاید از پتوی روت بوده که گرم شدی پتو رو کنار زدم وچند دقیقه صبر کردم دیدم نه فایده نداره پاهات هم داغ بود ولی پیشونیت خنک بود چند بار ماچت کردم ولی داغی رو پیشونیت نبود اما بدنت خیلی داغ بود نمی دونستم این تبه یا نه . خیلی نگرانت شدم خواب از سرم پرید . تو تو خواب...
1 آبان 1390

گل همیشه بهار زندگیم

نفسم دیشب با بابایی رفتید خونه عمو . منم کلی به کارای خونه رسیدم و اسباب بازیاتو و لباساتو مرتب کردم وقتی از خونه عمو برگشتی خیلی خوشحال بودی اونجا با بچه ها بازی کرده بودی و کلا حال و هوات عوض شده بود . شامتو کامل نخوردی و خوابت میومد منم خیلی وادارت نکردم که غذا بخوری . یه کم با بابایی بازی کردی و خوابیدی . بابا یی اخر هفته ماموریت داره و منو تو تنها میشویم . خدا کنه خیلی سخت نگذره و بابایی هم به سلامت بره و برگرده . ...
26 مهر 1390

همه دنیای من

عسلم دیروز بابایی زودتر از اداره اومده بود خونه و تو رو هم از مهد گرفته بود از خونه به من زنگ زد که دیگه مهد نروم و یکراست بیام خونه . تو هم پشت تلفن مامانی مامانی میگفتی . الهی قربونت برم . با بابایی ناهار خورده بودی و بازی کرده بودی . من که رسیدم خونه بابایی رفت کلاس و تو هم شیر خوردی  و خوابیدی منم ناهار خوردم و کنارت خوابیدم تا غروب کنار هم خواب بودیم. به" که خواب بعد از ظهر چه می چسبه . بعد هم بابایی اومد و منم شام و ناهار فردا رو اماده کردم ... . خدایا به خاطر همه نعمتات هزاران مرتبه شکر . خدایا نعمت سلامتی را از ما مگیر و به همه بندگانت سلامتی و اسایش عطا کن . الهی امین ...
25 مهر 1390

محبوب من

نفسم دیشب هر یک ساعت بیدار می شدی و نمی خوابیدی نمیدونم چی کارت بود ولی خیلی بد خواب شده بودی حدود پنج صبح خوابت سنگین شد و تونستی راحت بخوابی صبح که میومدم سر کار راحت خوابیده بودی دلم میخواست بوست کنم اما ترسیدم بیدار بشی . خیلی دوست دارم و لحظه شماری میکنم تا بیام ببینمت. ...
24 مهر 1390

خوش خواب من

عسلم شب جمعه رفتیم خونه عمه فاطمه . مهمونای دیگه هم بودند کلی بازی کردی و با نازنین سر عروسکا دنبال هم دویدین . خلاصه بعد از رفتن مهمونا عمه از ما خواست که بیشتر بمونیم و دور هم باشیم شام خوردیم نازنین زود خوابید اما تو اصلا خوابت نمیومد و همش دنبال بازی بودی  بالاخره وقتی از خونه عمه برگشتیم حدود یک شب شده بود خوابیدی اما چون از ساعت خوابت گذشته بود بد خواب شده بودی و همش بیدار میشدی و تقریبا تا صبح بیدار بودی صبح با بابایی بیدار شدی اما کسل بودی و بهانه جویی میکردی دوباره خوابوندمت و تا ظهر خواب بودی بعد بیدار شدی و یه کم غذا خوردی بردمت حمام تا خواب از سرت بپره اما انگار بر عکس شد بیشتر خسته شدی و دوباره خوابیدی و تا غروب خوابیدی خیل...
23 مهر 1390

دختر نازم

عسلم لحظه های شاد با تو بودن و صدای خنده های با نمکت و بوسه های شیرینت روی گونه های من و بابایی و حتی لالایی خوندنت برای عروسکات حس امید به زندگی رو در من وبابایی زنده میکنه خدایا این حس رو به همه بنده هات بده و به خاطر این لحظه های خوب با هم بودن هزاران مرتبه شکر . دختر گلم حالا دیگه مفهو م خیلی چیزا رو میدونی و کاملا میفهمی که چی ازت میخواهیم وقتی بهت میگم دمپاییات رو تو سرویس بیرون بیار و بعد بیا رو فرشا کاملا میفهمی البته الان منم میدونم که داری کاملا از من تقلید میکنی و من باید خیلی حواسم جمع باشه . امیدوارم الگوی خوبی برات باشم . خدایا کمکم کن که بتونم از عهده این مسئو لیت سنگین به خوبی برام. الهی به امید تو
17 مهر 1390