فسقلی من
عزیزم الان دیگه خیلی شیطون بلا شدی.از در ودیوار بالا میری وقتی باهات دعوا میکنم تو هم میگی اه اه و بعد هم خودت وهم من میخندیم .هنوز نمیتونی راه بری اما با همون چهار دست و پا راه رفتنت همه جا رو سرک میکشی .از مبلها بالا میروی ومن و بابایی همش باید مواظبت باشیم .خلاصه خیلی خطرناک شدی . دیشب تا اخر شب بیدار بودی وصبح من یواش اماده شدم تا برم سر کار .خوشبختانه خوابت سنگین بود و بیدار نشدی .بابایی هم اروم بیدار شد و نمازش خوند و تونست به راحتی صبحانه بخوره . فکر میکنم تو هم به این ساعت کاری جدید من عادت کردی . الهی که همیشه سالم باشی و بخندی.
نویسنده :
شیرین
7:32