فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

دخترم عشق من

فسقلی من

عزیزم الان دیگه خیلی شیطون بلا شدی.از در ودیوار بالا میری وقتی باهات دعوا میکنم تو هم میگی اه اه و بعد هم خودت وهم من میخندیم  .هنوز نمیتونی راه بری اما با همون چهار دست و پا راه رفتنت  همه جا رو سرک میکشی .از مبلها بالا میروی ومن و بابایی همش باید مواظبت باشیم .خلاصه خیلی خطرناک شدی  . دیشب تا اخر شب بیدار بودی  وصبح من یواش اماده شدم تا برم سر کار .خوشبختانه خوابت سنگین بود و بیدار نشدی  .بابایی هم اروم بیدار شد و نمازش  خوند  و تونست به راحتی صبحانه بخوره . فکر میکنم تو هم به این ساعت کاری جدید من عادت کردی  . الهی که همیشه سالم باشی و بخندی. 
20 فروردين 1390

قند عسلم

عشق مامان از این به بعد ساعات کاری من عوض میشه و صبحها من زودتر میرم وتو باید با بابایی تنها بری مهد .خوشکلم بابایی میگه صبح خیلی گریه میکنی .جون دلم یه کم صبر کن شاید خدا یه فرجی بکنه .ان شاالله همه  چیز درست بشه .
16 فروردين 1390

اخر سال 89

عزیز دلم اخرسال سرم خیلی شلوغ .دو روز با بابایی  مرخصی گرفتیم که یک کم تمیز کاری کنیم .الحق بابایی خیلی کمکم کرد یعنی در اصل همه کارها رو اون انجام داد .اول قرار بود بزارمت مهد اما وقتی صبح خواب ارامت رو که دیدیم دلم نیومد که بیدارت کنم برای همین من مواظب تو بودم وبابایی تمیز کاری میکرد ناهار هم از بیرون سفارش دادیم  خلاصه سه تایی مون با هم خونه تکونی کردیم.ارزو میکنم سال دیگه همین موقع همه باهم سالم وشاد کنار هم باشیم
14 فروردين 1390

عیدت مبارک عزیزم

عزیز دلم سال ۱۳۸۹ سال پر برکت و خوبی بود چون تو در کنارمان بودی خدارو شکر که همه صحیح وسالم هستیم  عزیزم امیدوارم سال جدید هم به خیری و خوشی سپری بشه. امسال عید هم مثل همیشه دیدن مامان بزرگ وبابا بزرگ رفتیم خیلی خوش گذشت .سعی میکردم از لحظه لحظه بودن با تو لذت ببرم .امروز تو رو بردم مهد .این دوهفته خیلی به من وابسته شده بودی امیدوارم بهت سخت نگذره .دلم برات یه ذره شده .
14 فروردين 1390