تنها بهانه ماندن
عشق من الان چند روزه که وقتی از مهد میارمت خونه دیگه نمیخوابی و تا شب بیداری و بازی میکنی هر چی میگذره خوابت کمتر میشه و شیطنتات بیشتر . دیروز هم یکی از همین روزا بود دیدم از خواب و استراحت که خبری نیست با هم رفتیم بیرون هوا خوری . بابایی هم از سر کار اومد خسته بود و ناهارشو خورد و خوابید . (جدا" خوش به حال اقایون که کاری به بچه ندارند و هر وقت دلشون میخواد میگیرن میخوابن وتمام زحمتای بچه داری رو خانما میکشن و این یعنی تساوی زن و مرد. تمام حق اولاد هم به طور کامل به اقایون تعلق داره و این یعنی عدالت . خب بگذریم چی کار داریم به این بحثا خودمو بچم مهم هستیم و مهم اینه که بچم رو جوری تربیت کنم که بتونه از حق و حقوقش دفاع کنه)دیشب خیلی زود خوابیدی و منم چون خیلی خسته بودم باهات خوابیدم . اونقدر خوابم سنگین شده بود که صدای رعد و برق وبارون رو نشنیده بودم . صبح که از خونه بیرون اومدم دیدم بارون اومده و هوا عالی شده نفس عمیقی کشیدم و اومدم بیرون . با وجودی که هنوز خستگی تو تنم بود ولی باز احساس شعف میکردم . با خودم میگفتم زندگی هنوز ادامه داره و باید به خاطر تو زندگی کنم .... خدا رو شکر که تو هستی خدا رو شکر که وجودت مایه ارامش منه تو عشق منی تو تمام زندگی منی و تمام بهانه من برای بودن ماندن و زندگی کردن . خدایا دخترم رو در پناه خودت صحیح و سالم وصالح نگهدار . امین یا رب العالمین