پایان سال 1392
فاطمه عزیزم این روزهاروزهای پایانی ساله و تو به قدر کافی بزرگ شدی تا معنی خیلی چیزا رو بفهمی و درک کنی .. امسال تو هم کودکانه و مشتاقانه منتظر عید هستی . . خوشبختانه این روزها هوا بارونیه و من بارون رو خیلی دوست دارم این اخر سالی مشغول تمیز کاری و خونه تکونی بودیم و تو هم در حد خودت خیلی کمکم کردی و بیشتر وقتها هم مشوق من بودی و بهم انرژی میدادی تا به شوق تو خونه تکونی کنم . خوشبختانه بابایی چند روز مرخصی داره و تو تا اخر سال مهد نمیری و خونه پیش بابایی میمونی و چقدر هم خوشحالی از این موضوع . منم از فردا میرم مرخصی ... . احساس دو گانه پایان سال هر لحظه بامنه .. شور والتهاب سال جدید و اینکه یه ساله دیگه خیلی زود گذشت با همه تلخ و شیرینیاش ... با همه خوشیها و نا خوشیها و با همه بهترین لحظات خوب در کنار هم بودن ... باز هم خدا رو شکر میکنم و دعا میکنم که ساله دیگه هم همین در کنار هم بودنا ادامه داشته باشه و هممون سالم و شاد در کنار هم باشیم ... امین یا رب العالمین