گرما بخش زندگیم
فاطمه جان دختر گلم دیروز وقتی از مهد اوردمت خونه با هم ناهار خوردیم در همین حین بابایی هم اومد و با اونم غذا خوردی . فکر کنم تو مهد غذا نخورده بودی که اینقدر گرسنه بودی کاشکی زودتر بزرگ بشی که برام تعریف کنی که تو مهد چیکار میکنی . عصر یا بهتره بگم غروب خوابیدی و یک ساعتی هممون استراحتی کردیم بعد با بابایی میوه خوردی و با لی لی (عروسکت)بازی کردی و با وسایل اشپز خونه اسباب بازیت برای منو بابا چای ریختی و غذا درست کردی منم مشغول غذا درست کردن و نظافت خونه شدم بعد با هم دیگه قایم موشک بازی کردیم و کلی دوندمت تا شام اماده بشه و تو این فاصله هوس شیر خوردن نکنی خوشبختانه داره از تعداد دفعات شیر خوردنت کم میشه و ان شاالله بتونم...
نویسنده :
شیرین
10:24