بی عشق نفس کشیدن هم دشواره
عشق من دیشب رفتیم خرید و بعد خونه عمه که مراسم زیارت عاشورا و دعای توسل داشتند . تو هم با امین ونازنین بازی میکردی و منم به عمه کمک میکردم عمه به تو شکلات داد و تو هم هی پشت سرش راه افتاده بودی و صداش میزدی عمه عمه شکلات . خیلی شکلات خورده بودی از عمه خواستم که دیگه بهت شکلات ندن . عمه هم قبول کرد . بعد از چند دقیقه عمه اومد پیشم و گفت تورو خدا بزار بهش یه شکلات بدم گفنم نه مریض میشه عمه گفت اخه میاد اینقدر با نگاهش التماس میکنه که نمیتونم بهش شکلات ندم گفتم باشه در همین حین تو اومدی و باز رفتی پیش عمه برای شکلات . منم اومدم پیشت بوسیدمت و نگات کردم و خیلی جدی بهت گفتم این دیگه شکلات اخره دیگه شکلات بسه باشه ؟و تو هم با اون صدای مخملیت گفتی باشه بسه .عمه خندش گرفته بود منم خندم گرفته بود ولی خودم رو کنترل کردم . خوشبختانه تا اخر مراسم سراغ شکلات نرفتی . الهی قربون دختر قشنگم برم . بدون تو هرگز