زندگی یعنی همین ...
نفسم میخواستم برات خاطراتت رو بنویسم هر چی فکر کردم دیدم وای چقدر تکراریه همش برو مهد و برگرد خونه و ناهار و استراحت و تدارک شام وناهار فردا و تماشای تلوزیون و بعد خواب و هر چند وقتی هم مهمونی امدن و رفتن به مهمونی همین . دیدم خیلی دچار روزمرگی شدیم وقتی هم که خاطرات بقیه دوستان رو هم میخوندم دیدم اونا هم با کمی زیاد و کم تقریبا همین برنامه رو دارند و جالب تر اینکه ما ادما وقتی که مرحله ای رو میگذرونیم دلمون رو خوش میکنیم که مرحله بعد حتما بهتر و راحت تره در صورتی که سختیهای زندگی تو هر مرحله ای وجود داره . بعد با خودم گفتم اره زندگی همینه هر کسی برای خودش دنیایی داره همین امدنا و رفتنا همین کارای معمولی خونه و همین بزرگ شدن بچه ها . زندگی یعنی همین . یعنی شاهد بزرگ شدن تو بودن . با خنده هات خندیدن و با گریه هات گریه کردن . زندگی همین حس بودن یعنی اینکه بدونی یه موجود کوچیک حتی در ساده ترین کاراش بهت نیاز داره . نه تنها اون بلکه بقیه هم به محبتت نیاز دارند . همه ادما دوست دارند که مورد عشق و محبت سایرین قرار بگیرند و به دوستانشان عشق بورزند . عشق یک ودیعه الهیه و عشق به تو دختر م یکی از همون ناب ترین عشقهاست . میخوام بگم که وجود توست که باعث میشه صبح زود از خواب بیدار بشم برم سرکار و به شوق دیدن تو بیام مهد و بیارمت خونه تا باز بهترین لحظات رو در کنار هم بگذرونیم . خدا رو شکر . هزاران مرتبه شکر که باز امروز هم مثل روزای دیگه از خواب بیدار شدیم و کارای روزمره رو شروع کردیم . خدایا سپاس