دلم هوای تو کرده
فاطمه عزیزم دیروز رفتیم راهپیمایی روز 22بهمن . خیلی خوب بود . تو هم که همش در حال خوردن بودی . یه کم راه میرفتی بعد باز می گفتی بغلم کن . من وبابایی نوبتی بغلت میکردیم . از دیدن هلی کوپتر هاخیلی تعجب کرده بودی و میگفتی مامان کوپ کوپ . یه پرچم هم دستت گرفته بودی و همش تکون میدادی و چند بار هم نزدیک بود چشم منم کور کنی . دیدن جمعیت و بچه هایی که باهاشون بودن تو رو سرگرم کرده بود . خوشبختانه اذیت نکردی . برات خرید هم کردیم یه شلوار لی خوشکل با جورابای فانتزی خیلی خوشکل صورتی . متاسفانه بلوز خوبی پیدا نکردم تا ست بشه . به خونه که رسیدیم خوابیدی وقتی بیدار شدی رفتی سراغ شلوار و جورابت . خیلی ازشون خوشت اومده بود اصلا حاضر به دراوردنشون نبودی تا عصر تنت بودن و با هاشون تو خونه جولون میدادی . این سه روز تعطیلی خیلی خوب بود هر چند بابایی بیشتر وقتاش سر کار بود و ما تنها بودیم اما بازم خیلی خوش گذشت دیشب خیلی دیر خوابیدی تو تاریکی نگات که میکردم میدیم چشمات بازه و به من نگاه میکنی منم خندم گرفته بود اخه چشات تو تاریکی برق میزد تو هم خندیدی به شوخی یه ضربه بهت زدم و گفتم بخواب دیگه بچه ... . صبح وقتی میخواستم بیام سر کار تو خواب ناز بودی البته سر و ته خوابیده بودی . ببین که چقدر تو خواب وول وول خوردی که پاهات جا بالشت قرار گرفته. میدونی که الان بازم دلم هوا تو کرده.