شازده کوچولو
عسلم دیشب هوا خیلی گرم بود بابایی گفت بریم پارک منم زودی وسایل شام رو اماده کردم ونمازمون و خوندیم و رفتیم پارک . کلی با وسایل بازی کردی و دلت میخواست سوار ماشینا هم بشی و همش از خوشحالی جیغ میکشیدی اینقدر از بازی کردن لذت میبردی که دلت نمیخواست یه جا اروم بشینی تا یازده شب پارک بودیم بعد اومدیم خونه و تو اینقدر خسته بودی که بر خلاف هرشب زود خوابیدی . صبح به قدری هوا خوب میشه و خنکای بهاری میوزه که ادم دلش نمی خواد از خواب بیدار بشه تو هم که اینقدر اروم و راحت خوابیده بودی که اصلا نفهمیدی من کی رفتم سر کار . بابایی میگه وقتی بیدار میشی همه جا رو دنبالم میگردی الهی مامان فدات بشه .خیلی دوست دارم عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی