سال 1392
سال 92 رو مثل سالهای قبل پیش مادر جون و بابابزرگ رفتیم عمه و عمو هم اومده بودند لحظه تحویل سال رو همه باهم کنار سفره هفت سین مادر جون گذروندیم عمه دعاهای همه ما رو اعلام کرد و الحق خوب میدونست که هر کسی از خدا چی میخواد و در نهایت همه ارزوی سلامتی و شادکامی کردیم و از خدا خواستیم که این جمع سال دیگه همین موقع کنار هم باشیم ... فاطمه عزیزم تو هم که دیگه برا خودت خانمی شدی و سر سفره دستم رو گرفته بودی و متعجب از سفره هفت سین و دعای سال تحویل . امسال اولین سالیه که درک میکنی عید چیه و سال تحویل چی کار میکنند ... سه روزی که خونه مادر جون بودیم خیلی خوش گذشت تو با نازنین بازی میکردی و حسابی مشغول بودی بقیه روزای عید رو به دید و بازدید و گشت و گذار گذروندیم. بابایی از پنجم عید باید میرفت سازمان و ما صبحها تنها بودیم منم صبح بیدار میشدم و قبل از اینکه تو از خواب بیدار بشی تدارک ناهار رو میدیم بیدار که میشدی با هم صبحانه میخوردیم و میرفتیم بیرون خرید و یا پارک و پیاده روی . تعطیلات خیلی خوبی بود .. ممنونم خدا جون