ای الهه ناز ...
فاطمه عزیزم صبح پنجشنبه چون تعطیل بودم گذاشتم تا خوب بخوابی منم زودتر بیدار شدم و کارامو انجام دادم حدود 9 بیدار شدی تا بیدار شدی گفتی مامانی تخم مرغ میخوام عادت کردی که روزای پنج شنبه صبحانه تخم مرغ بخوری منم صبحانه رو اماده کردم و گوجه و پنیر هم اوردم تا خوشمزه تر بشه ... بعد از صبحانه با هم رفتیم ارایشگاه . تو ارایشگاه هم اروم تو بغلم نشستی تا خانم کارشو انجام بده کم کم حوصلت سر رفت و شروع به فضولی و بازی کردی . بعد رفتیم خونه عمو تا برای عقد کنان الهه کمکشون کنیم الهه هم حلقه های ازدواجشون رو نشونم داد و لباس عقد خوشکلش رو هم دیدم ما هم کمکشون کردیم و ظهر برای ناهار اومدیم خونه. بابایی از سر کار اومد و ناهار خوردیم و طبق معمول خوابم میومد ولی تو نذاشتی بخوابم شب رفیتم پارک و بابایی شام رو از بیرون سفارش داد و همونجا خوردیم حدود ساعت 11 برگشتیم خونه . تا اومدیم خوابیدی . جمعه هم بردمت حمام تا اب بازی کنی و بعد لباساتو شستم و ناهار خوردیم و خوابیدیم ... امروز بعد از ظهر جلسه عقد الهه عموست ایشالله که خوشبخت بشه .