فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

دخترم عشق من

بیقرار دلم...

1391/4/21 9:31
نویسنده : شیرین
639 بازدید
اشتراک گذاری

فاطمه عزیزم یکشنبه که از مهد اومدی خونه خیلی بیقرار بودی همون موقع احساس کردم که بدنت داغه ولی گفتم شاید از گرما باشه اب خوردی و گریه کردی که لباساتو دربیارم بعد از ناهار هم همش دلت میخواست تو بغلم باشی یه کم بازی کردی و غروب بردمت بیرون تاسر حال بشی چادر کوچولوت رو سرت کردی و عروسکت رو هم بغل زدی و کیف خوشکلت رو هم دستت کردی و گفتی مامانی بریم بیرون بهت گفتم مامانی چادر نمیخواد لج کردی که میخوام با چادر بیام ..خلاصه دستت رو گرفتم و رفتیم پیاده روی همش احساس میکردم دستت گرمه پیشونیت رو که بوسیدم کاملا مطمئن شدم که تب داری برگشتیم خونه و بهت استامینوفن دادم و دست و پات رو شستم . هوا هم خیلی گرم بود 40 درجه بالای صفر . شب دوباره استامینوفن دادم اصلا دوست نداشتی بخوری همش میگفتی نمیخوام بده عسل (عروسکت)بخوره! شب تا صبح بیدار بودم و نگران بودم که مبادا تبت بالا بره . صبح هنوزم تب داشتی و بی حال بودی خودمم وضعیت مساعدی نداشتم مرخصی گرفتم و دوشنبه با هم تو خونه بودیم تبت کمتر شده بود اما قطع نشده بود اشتها نداشتی و تقریبا چیزی نخوردی منم اصرارنکردم تا غروب به همین وضعیت بودی شب رفتیم خونه عمو .قراره که به امید خدا الهه ازدواج کنه و بشه جاریه خواهرش عالیه !  اونجا با بچه ها بازی کردی وقتی برگشتیم خونه بهانه نازنین رو گرفتی که بیاد خونمون و حدود یک ساعتی گریه کردی استامینوفن خوردی و خوابیدی . خوشبختانه صبح بهتر بودی پیشونیت رو اروم بوسیدم و خیالم راحت شد که داغ نیستی ولی هنوزم نگرانت بودم استامینوفن رو تو کیف مهدت گذاشتم و رفتم سر کار ... بین وقت زنگ زدم مهد و خدا رو شکر گفتند تب نداری و خیالم راحت شد ... خدایا شکرت به خاطر لحظه لحظه های عمرمون که به ما دادی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان رها
21 تیر 91 10:26
سلام عزیز دلم من به یادتم و عاشقتم بیا و بخون و ببین چی کشیدم شرمنده که نیومدم پیشتون

منم به یادتم دوست خوبم . اومدم...

مامان رها
21 تیر 91 10:50
وای خدای من فکر کردم از نازنین گرفته خدا رو شکر که بهتر شده رها هم این جوری شده بود و من که خیلی خسته شدم خدایا دیگه دخترم رو مریض نکن
الهی امین

خدا رو شکر که بچه ها بهتر شدن خدا هیچ بچه ای رو مریض نکنه

مامان علی
23 تیر 91 23:24
سلام شیرین جون خدا رو شکر حال فاطمه گلی بهتره و الان سرحاله ...
فاطمه جونو ببوسید

سلام زهرا جون اره خدارو شکر بهتر شده علی جونو از طرف من ببوسید

مامان خورشيد
25 تیر 91 8:24
چرا دكتر نبرديش؟ الهي بلا هميشه ازش دور باشه.

اخه گلوش رو چک کردم قرمز بود حتم داشتم که عفونت گلو باعث تبشه . خوشبختانه با استامینوفن تبش قطع شد