به چشمان تو سوگند ...
دختر گلم فاطمه عزیزم پنج شنبه عروسی محمد پسر خاله بود که رفتیم عروسی و خوش گذشت محمد والهام تازه از مکه اومده بودند و همون شب جلسه عروسیشون بود خیلی خوبه که زندگیشون رو اینجوری شروع کردن . ایشالله خوشبخت بشن ...
یاد میاورم دستانت را که روزی مرهم دردهایم غروب غمهایم و شادی لحظه هایم بود اینک به یاد نگاهت اه میکشم و ان را در قفس دل حبس میکنم تا به سویت ایم و در پایت فرو ریزم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی