فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

دخترم عشق من

تو میدونی چی میگم تو گوش میدی به حرفام

1390/12/17 9:09
نویسنده : شیرین
498 بازدید
اشتراک گذاری

فاطمه عزیزم این روزها بیشتر حس و حال همدیگه رو میفهمیم حالا میدونم که بزرگ شدی و به حرفام گوش میدی . با وجود اینکه هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم ولی فاتحانه یک مرحله از زندگیت رو گذروندی . حالا دیگه وابستگیت کمتر شده و بهانه جوییات هم کمتر شده . در کل ارومتر شدی . دیروز بابایی مرخصی گرفته بود و تو رو مهد نبرده بود و تو هم خوشحال بودی که با بابایی هستی . بابا هم بعد از اینکه شیر و صبحانه تو خوردی بردت خونه عمه فاطمه تا خودش بره بانک و به کاراش برسه . یکی دو ساعتی خونه عمه بودی و طبق معمول بعد از یه کم بازی با نازنین کارتون به گیس و گیس کشی افتاده بود البته از حق نگذریم تو خیلی قلدر بازی در میاری و میخوای همه اسباب بازیای نازنین مال خودت باشه طفلکی نازنین خیلی مظلومه و چون همش با مامانش تو خونس تجربه بازی با بچه های دیگه رو کمتر داره و همیشه هم اون از حقش میگذره و تو هم اغلب چیزی رو که میخوای به دست میاری (اینم اندر فواید مهد!!). وقتی زنگ زدم خونه عمه صدای جیغ بنفش نازنین میومد الهی قربونش برم که از دستت عاصی شده بود به عمه گفتم چی کار میکنی با این دو تا وروجک؟ عمه گفت که با همدیگه اروم  بازی میکنند اما یکدفعه سر و صدا شون بلند میشه و بهت میخندید که هر چیزی که بهت میداده تو میگفتی مرسی تشکر  ... . وقتی رسیدم خونه خواب بودی و بابایی هم ناهار رو گرم کرده بود و منتظرم بود تا با هم غذا بخوریم . وقتی بیدار شدی بهت یه شکلات دادم خیلی خوشحال شدی . ازت پرسیدم رفتی خونه عمه نازنین چی کار میکرد و تو هم ادای جیغای نازنین رو دراوردی گفتم اون از دست تو جیغ میکشیده . بهت گفتم نازش کردی گفتی نه . شب سرم درد میکرد پتو رو روی سرم کشیده بودم تا یه کم استراحت کنم تو همش خودت رو روم میانداختی و فکر میکردی من تشک بادیم  . از خیر استراحت کردن گذشتم  و به کارام رسیدم . شب هم موقع خواب بهت گفتم فاطمه لالا و برقا رو خاموش کردم تا میخواستم بخوابم گفتی مامانی جیش . بردمت دستشویی ... . موقع خواب نگام میکردی که من چه جوری میخوابم منم چشمامو بستم و زیر چشمی نگات میکردم تو هم چشمات رو بستی و دستت رو روی دستم گذاشتی و اروم خوابیدی الهی قربون دختر نازم برم که دیگه مثل ادم بزرگا میخوابه . خدا کنه همیشه همینطور با ارامش بخوابی عزیزم  .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان علی
17 اسفند 90 9:17
تبریک میگم مامان شیرین ودر ضمن یه خسته نباشید حسابی
فاطمه گلی حرف گوش کن رو از طرف من ببوس

ممنونم . روی ماهتون رو میبوسه . علی کوچولو رو از طرف من ببوس

مامان محیا
17 اسفند 90 10:17
خدا دخملتو نگه داره

ممنونم عزیز دلم

مامان علی
17 اسفند 90 10:50
شیرین جون یه سوال ؟ چرا از فاطمه گلی عکسی نمی زنی گلم؟


حقیقتش علاقه ای به گذاشتن عکس در محیط مجازی ندارم




نانازيا
17 اسفند 90 12:17
سلام

ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین.

آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم

نانازیا ، شهر اينترنتي بچه ها
www.nanazia.ir
باشه حتما



مامان صدف
17 اسفند 90 14:11
میگم عکس این گل دخترمونو چرا نمیزاری تو وبلاگ؟

اخه علاقه ای به گذاشتن عکس در محیط مجازی ندارم

مامان رها
17 اسفند 90 18:03
خوشحالم که عسلک خاله اینقدر بزرگ شده که خودش لالا میره
از طرق من ببوسش قربونش یشم
وای خاله جون حسابی خونه عمه آتیش سوزوندی
بلای خاله با نازنین دوست باش و با هم بازی کنید باشه خاله
لینکتون کردم
فعلا بای

ممنونم از اینکه بهمون سر زدی . قبلا لینک شدین عزیز دلم . رها جون رو از طرف من ببوس

مامان اميرحسين
20 اسفند 90 16:36
آخي اينم از روزگار ما با اين بچه هاي بلا ايشالا هميشه شادوسلامت باشين فاطمه جون رو ببوسين


اره والله . شما هم در کنار امیر حسین جون شاد و سلامت باشید
رادین عشق زندگی
24 اسفند 90 14:07
عید شما هم مبارک
مامان سونیا
15 فروردین 91 9:00
دختر باهوش و زرنگ و دوست داشتنیی دارید خدا براتون حفظش کنه

به وب ما هم سبزنید و با نظراتتون خوشحالمون کنید


ممنونم . حتما میام