تو میدونی چی میگم تو گوش میدی به حرفام
فاطمه عزیزم این روزها بیشتر حس و حال همدیگه رو میفهمیم حالا میدونم که بزرگ شدی و به حرفام گوش میدی . با وجود اینکه هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم ولی فاتحانه یک مرحله از زندگیت رو گذروندی . حالا دیگه وابستگیت کمتر شده و بهانه جوییات هم کمتر شده . در کل ارومتر شدی . دیروز بابایی مرخصی گرفته بود و تو رو مهد نبرده بود و تو هم خوشحال بودی که با بابایی هستی . بابا هم بعد از اینکه شیر و صبحانه تو خوردی بردت خونه عمه فاطمه تا خودش بره بانک و به کاراش برسه . یکی دو ساعتی خونه عمه بودی و طبق معمول بعد از یه کم بازی با نازنین کارتون به گیس و گیس کشی افتاده بود البته از حق نگذریم تو خیلی قلدر بازی در میاری و میخوای همه اسباب بازیای نازنین مال خودت باشه طفلکی نازنین خیلی مظلومه و چون همش با مامانش تو خونس تجربه بازی با بچه های دیگه رو کمتر داره و همیشه هم اون از حقش میگذره و تو هم اغلب چیزی رو که میخوای به دست میاری (اینم اندر فواید مهد!!). وقتی زنگ زدم خونه عمه صدای جیغ بنفش نازنین میومد الهی قربونش برم که از دستت عاصی شده بود به عمه گفتم چی کار میکنی با این دو تا وروجک؟ عمه گفت که با همدیگه اروم بازی میکنند اما یکدفعه سر و صدا شون بلند میشه و بهت میخندید که هر چیزی که بهت میداده تو میگفتی مرسی تشکر ... . وقتی رسیدم خونه خواب بودی و بابایی هم ناهار رو گرم کرده بود و منتظرم بود تا با هم غذا بخوریم . وقتی بیدار شدی بهت یه شکلات دادم خیلی خوشحال شدی . ازت پرسیدم رفتی خونه عمه نازنین چی کار میکرد و تو هم ادای جیغای نازنین رو دراوردی گفتم اون از دست تو جیغ میکشیده . بهت گفتم نازش کردی گفتی نه . شب سرم درد میکرد پتو رو روی سرم کشیده بودم تا یه کم استراحت کنم تو همش خودت رو روم میانداختی و فکر میکردی من تشک بادیم . از خیر استراحت کردن گذشتم و به کارام رسیدم . شب هم موقع خواب بهت گفتم فاطمه لالا و برقا رو خاموش کردم تا میخواستم بخوابم گفتی مامانی جیش . بردمت دستشویی ... . موقع خواب نگام میکردی که من چه جوری میخوابم منم چشمامو بستم و زیر چشمی نگات میکردم تو هم چشمات رو بستی و دستت رو روی دستم گذاشتی و اروم خوابیدی الهی قربون دختر نازم برم که دیگه مثل ادم بزرگا میخوابه . خدا کنه همیشه همینطور با ارامش بخوابی عزیزم .