فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

دخترم عشق من

ای خدا ...

1390/12/10 11:08
نویسنده : شیرین
299 بازدید
اشتراک گذاری

فاطمه عزیزم دیشب خیلی بهانه جویی کردی و بعد از کلی گریه خوابیدی ساعت ٣ شب دوباره بیدار شدی و سراغ شیر گرفتی برات شیر پاستوریزه اوردم که نخوردی بازم کلی گریه کردی و بعد از کلی راه بردنت خوابیدی . عزیزم میدونم شبای سختی رو داری میگذرونی ولی چاره ای نیست باید هممون تحمل کنیم تا به این شرایط عادت کنی .امروز خیلی احساس خستگی میکنم نه به خاطر کار یا شب بیداری . به فکر تو هستم به اینکه اگه هر شب این وضعیت ادامه پیدا کنه چی کار کنم چندین بار وسوسه شدم دوباره بهت می می بدم اما میدونم ضرر این کار بیشتر از فایدشه . خیلی خستم خیلی . احساس میکنم دارم کم میارم. خدایا کمکم کن .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

سانی
10 اسفند 90 11:18
کمی صبر کن عزیزم. یک هفته اولش سخته بعد دیگه خود فاطمه جون هم از سرش می افته.
شاد و موفق باشی

ممنونم که به من دلگرمی دادین .

مامان علی
10 اسفند 90 23:51
سلام مامان شیرین خسته نباشی ایشالا خدا خودش کمکت میکنی


ایشالله . ممنونم مامان علی جون
مامان رها
11 اسفند 90 7:21
وای عزیزم ایشالله خدا بهت کمک کنه تا آروم بشی
راستی مگه به غذا عادت نکرده که اینقدر وابسته به شیره
سعی کن خوب غذا بخوره و شیر برایش یه تفنن باشه
ببوسش محکم از طرف من

ممنونم عزیز دلم . خوشبختانه از روزی که از شیر گرفتمش بهتر غذا میخوره . ممنونم از راهنماییتون منم به همین نتیجه رسیدم . رها جون رو از طرف من یه بوس گنده کن.

مامان خورشيد
13 اسفند 90 14:18
به نظر من توي اين سن بيشتر از شير بخاطر وابستگيه كه بي قراري مي كنن. چاره اي نيست و خيلي سخته ولي بايد تحمل كرد. بيشتر بغلش كن و اجازه بده دست بزنه و يا صورتش رو به اون بچسبونه و نياز عاطفيشو برطرف كنه و بعد يه مدت به كل دل مي كنه. ناراحت نباش هممون اين مرحله رو مي گذرونيم فقط صبوري لازمه.

ممنونم از راهنماییتون متشکرم مثل همیشه دلگرمیاتون به من ارامش میده

مامانی درسا
14 اسفند 90 7:45
مامانی این روزای سخت هم میگذره و دخملی عادت میکنه . انشاالله به زودی تموم میشه .

ممنونم از دلداریتون . خدا کنه زود این مرحله بگذره و دخترم اذیت نشه

مامان علی
14 اسفند 90 10:20
سلام شیرین جون از فاطمه گلی برامون بنویس چی شد بالاخره؟ موفق شدی؟ ایشالا فاطمه جونم عادت کرده دیگه بهانه گیری نمیکنه.
دوست دارم خاله جونم

سلام عزیز دلم . اره بالاخرهموفق شدم . ممنونم که به یادم بودی . سر فرصت حتما مینویسم

مامان اميرحسين
14 اسفند 90 11:10
عزيزم ايشالا اين دوران زود تموم شه تا دخملي اذيت نشه آره واقعا روحيه ما خراب ميشه وقتي بچه ها بيقرارن عزيزم من لينكت ميكنم دوست داشتي منو بلينك

ایشالله . عزیزم قبلا لینک شدی .

مامان صدف
14 اسفند 90 13:50
وقتی به این موضوع فکر میکنم که یه روزی خودمم باید صدفو از شیر بگیرم بغضم میگیره. آخه وقتی دلم براش تنگ میشه با شیر دادن بهش دلتنگیم برطرف میشه. واقعا" نمیدونم چیکار کنم

اره والله خیلی سخته .زیاد فکرشو نکن . به این فکر کن که همه میلیونها ادم از شیر گرفته شدن و هیچ اتفاقی براشون نیافتاده!!!

نسترن
14 اسفند 90 14:36
سلام عزیز دللللم.قربون دل مهربونت برم
دل منم براتون تنگه....خوبین؟فاطمه زهرای نازم خوبه؟
راستش این چند روز مشغول افتتاح وبلاگ نینی دومم بودم!!!قدرت تصویر سازی ذهنی رو دارین دیگه!هنوز نینی اول نیومده واسه دومی هم وب ساختم.دوس داشتین سر بزنین.اینم آدرسه.
mohabbat2.niniweblog.com
بووووووووووس

سلام ممنونم عزیز دلم خدا رو شکر هممون خوبیم . میگن همه تصورات روزی به واقعیت میپیوندد پس خیلی بیراه نرفتی . حتما به وب شما سر میزنم

مامان علی
16 اسفند 90 13:01

ممنونم که بهمون سر زدی عزیز