تولد دختر نازنینم
دختر گلم پنج شنبه تولد دو سالگیت بود یه جشن کوچیک گرفتیم که خیلی خوش گذشت تو هم فقط به بادکنکها علاقه مند شده بودی و چند تایی رو هم ترکوندی . خیالم راحت بود که اخر هفته فقط باید به جشن تولد تو برسم و کاری نداشته باشم ... اما ...اخر وقت چهارشنبه از سازمان تامین اجتماعی تماس گرفتند برای برگزاری گارگاه اموزشی ویژه جدیدالاستخدامیهاشون و از من برای تدریس دعوت کردند. گارگاه روز شنبه بود و من باید مطالب رو تهیه میکردم و مطالعه میکردم .روز پنج شنبه خاله مریم اومد خونمون وکلی بهم کمک کرد شب هم یه جشن کوچیک برگزار کردیم جمعه ساعت ٤ صبح بلند شدم و شروع به مطالعه و جمعبندی مطالب کردم میدونستم که وقتی بیدار شدی دیگه نمیذاری که کتاب دست بگیرم . خوشبختانه تا ٩ خواب بودی و منم با خیال راحت تمام فکرم رو برای کارگاه متمرکز کردم . بیدار که شدی منم کتابام رو کنار گذاشتم و تمام وقتم رو به تو و بابایی اختصاص دادم تا ١١ شب مشغول امورات خونه بودم ... صبح شنبه ساعت ٥ از خواب بیدار شدم و دوباره برنامه کارگاه رو مرور کردم... بابایی اول تو رو رسوند مهد و بعد منو درب سازمان تامین اجتماعی پیاده کرد خوشبختانه کارگاه رو خیلی خوب برگزار کردم ... از امروز پاس من تموم میشه و یک ساعت دیرتر میرم خونه . بابایی چون زودتر تعطیل میشه از این به بعد میاد دنبالت . الان زنگ زدم به بابایی که یادش نره بره گلم رو از مهد برداره که بابایی گفت نه خانم مد نظرم هست اینقدر نگران نباش . دلم برات تنگ شده . نمیدونم با این وضعیت جدید چی کار خواهی کرد . هنوز از شیر نگرفتمت . مطالب زیادی در مورد نحوه از شیر گرفتن کودک خوندم . اما از تئوری تا عمل خیلی فرقه . شایدم من میترسم ... نمیدونم چی کار کنم .