فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

دخترم عشق من

بابا جون! بابا جون!

1390/11/11 8:18
نویسنده : شیرین
283 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم دیروز بعد از ظهر اصلا نخوابیدی منم یک کم باهات بازی کردم و سر به سرت گذاشتم و قلقلکت دادم و با همدیگه شعر خوندیم رفتم اشپز خونه سراغ ظرفا . تو هم با کلیه اسباب بازیات اومدی پیشم و مشغول بازی شدی بابایی هم تو هال خوابیده بود در حین بازیت گفتی مامانی گفتم جون مامانی گفتی سکویت(بیسکویت)میخوام  منم دستم بند بود بهت گفتم مامانی برو از کابینت بردار . خودت میدونستی که خوراکیا کدوم کابینت . روی سر پنجه های پات خودت رو بلند کردی تا قدت برسه و جعبه بیسکویتها رو برداشتی و دو تا بیسکویت از توش برداشتی و بقیش رو گذاشتی سر جاش . و بدو بدو رفتی تو هال . منم تعجب کردم که میخوای چیکار کنیمتفکر گفتم شاید میخوای بری پیش عروسکات . اما دیدم رفتی سراغ بابایی پتو رو از سرش کنار کشیدی و گفتی باباجون ! بابا جون! (خوب بلدی خودت رو لوس کنی) بابایی هم بیدار شد و بوست کرد و گفت چی شده دختر گلم تو هم بیسکویت رو تو دهن بابا فشار دادی و گفتی بخور بخور دیگه . منم نگاهشون میکردم که این پدر و دختر چی کار میکنند عجب دختر زرنگی هستی دیدی که من مشغول هستم بابایی رو بیدار کردی تا باهات بازی کنه . بابایی هم باهات توپ بازی کرد . منم فرصت کردم تا یه استراحتی بکنم . شب قورمه سبزی پختم که غذای مورد علاقه توست شام خوردیم و خوابیدیم . باز هم دیشب یکی از بهترین شبهای زندگی ما بود . خدایا شکرت به خاطر این نعمت سلامتی اسایش و ارامش .چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)