ارامش بخش زندگیم
عسلم دیروز وقتی از مهد اومدیم خونه دختر خوبی بودی تلوزیون نگاه کردی از تو کیفم یه کلوچه پیدا کردی و خوردی منم ناهار رو گرم کردم با هم ناهار خوردیم همش ترشی سالاد میخواستی که باهمدیگه خوردیم ترشی که میخوردی به من نگاه میکردی و میگفتی ترشه ترشه . کلا با ترشی سالاد خوب غذا میخوری . بعد بابایی اومد و با بابایی مشغول بازی شدی بعد از ناهار میخواستیم استراحت کنیم که جنابعالی خوابتون نمیومد و میخواستی بازی کنی برقا رو خاموش کردم یه نیم ساعتی دراز کشیدی اما همش وول وول میخوردی و نمی خوابیدی این بود که از خیر خواب و استراحت گذشتیم . مشغول کارای خونه شدم و تو هم مشغول بازی شدی . این دو هفته کلا وقتی که از مهد میارمت خونه باز میذارمت و پوشکت نمیکنم . خوشبختانه یاد گرفتی که چی کار کنی . وقتی ازت میپرسم فاطمه پوشکت کنم داد میزنی نه نمی خوام . شب هم محض احتیاط پوشکت میکنم و معمولا تا صبح پوشکت خشک می مونه . خدا رو شکر بالاخره موفق شدم از پوشک بگیرمت .میدونم تو هر کاری مخصوصا سر وکله زدن با بچه ها صبر و تحمل لازمه . بچه ها با ارامش بیشتر چیز یاد میگیرن تا با دعوا و سرو صدا . خدایا این ارامش زندگیمون رو ازمون نگیر .