خداوندا بده شری که خیر من در ان باشد
دختر گلم فاطمه زهرای عزیزم روز شنبه که از مهد اوردمت خونه دیدم که هنوز جای سوختگی پوشکت خوب نشده تصمیم گرفتم که دیگه پوشکت نکنم تا خوب بشی بردمت دستشویی و کارتو انجام دادی و خوابیدی بعد از دو ساعت بیدار شدی خوشبختانه تمیز بودی بلافاصله بردمت دستشویی . خلاصه تا شب کار من همین بود هر یک ربع ساعت میبردمت دستشویی . البته یکی دو بار تا از سرویس اومدیم بیرون کارخرابی کردی و لباستو کثیف کردی تا شب خوب پیش رفت بابایی هم تشویقت میکرد که هروقت دستشویی میخوای بری بگی جیش . البته قبلا هم میبردمت ولی نه با این جدیت و پشت سرهم . اخر شب هم دوباره بردمت سرویس . شب پوشکت نکردم و گفتم هرچه بادا باد . همش نگران بودم که صبح که بیدار بشم با چه وضعی مواجه بشم خوشبختانه دیروز تعطیل بود و منم خیالم راحت بود صبح زود بیدار شدی و بلافاصله بردمت دستشویی هر چند گریه میکردی اماکارت رو انجام دادی دوباره خوابوندمت و چون تا صبح تمیز بودی خوشحال شدم و عزمم رو جزم تر کردم حالا دیگه خودت هم فهمیده بودی باید چی کار کنی وقتی بهت میگفتم فاطمه بدو دستشویی سرگرم هر کاری بودی میومدی دستم رو میگرفتی که بریم . خیلی باهات به زبون ساده و مختصر توضیح دادم که بگی جیش . در طول روز یه چند بار کار خرابی کردی ولی می ارزید به این که هم یاد بگیری و هم جای سوختگیت خوب بشه . بالاخره اخر شب وقتی که میخواستیم بخوابیم گفتی جیش دارم و با هم بدو بدو رفتیم دستشویی ... امروز چون باید میرفتی مهد پوشکت کردم ولی تو خونه دیگه نمیخوام از این پوشکای غیر استاندارد ایرانی استفاده کنی و کم کم باید از شر پوشک راحت بشی حالا من موندمو یک عالمه لباسه کثیف که فردا که تعطیله بشورمش و پروژه از پوشک گرفتنت رو ادامه بدم . خوشبختانه جای سوختگیت خیلی بهتر شده . خدا رو شکر . خدایا هر چی که خیره همونو برامون در نظر بگیر .