اسمت چیه؟!
عسلم فاطمه عزیزم دیشب بابایی تا دیر وقت کار داشت ودیر اومد خونه تو هم بعد از اینکه از خواب بیدار شدی شروع به بازی کردی و منم غذا درست میکردم . برای خودت شعر میخوندی و عروسکت رو میخوابوندی و یا روسری سرش میکردی و وقتی نمیتونستی روسری رو میاوردی پیش من تا برات درست کنم زود کارای خونه رو انجام دادم تا پیش تو باشم یک کم سرفه میکردی برات جوشانده گیاهی اویشن و عناب و به و... درست کردم تا بخوری و سرفه هات کمتر بشه . بعد با هم شروع به شعر خوندن کردیم و بعد نقاشی کشیدیم وبعد دیدم با نوک مداد به لباس من و خودت میزنی و شیطونی میکنی مداد رو ازت گرفتم . و بعد کلمات رو با هم تکرار میکردیم و من سوال میکردم وتو جواب میدادی دیشب ازت پرسیدم اسمت چیه ؟گفتی اطمه زهرا گفتم اسم من چیه ؟ گفتی اطمه زهرا گفتم من مامانم گفتی منم مامانم !! الهی قربون اون حرف زدنت بشم که اینقدر شیرین شده نفسم