نگاهت را دوست دارم
عسلم دیشب موقع سحر تا ساعت زنگ زد بیدار شدی و هر کار کردم نخوابیدی اخرهم باما سر سفره نشستی و همش دهنت رو باز میکردی و اشاره میکردی نانا بده و من وبابایی هم بهت لقمه میدادیم فکر کنم گرسنت شده بود که دیگه نخوابیدی وقتایی که بهت اصرار میکنم غذا بخور نمیخوری یه وقتایی هم مثل دیشب ما رو شگفت زده میکنی . فردا نوبت واکسن ١٨ ماهگیته قرار شده با عمه فاطمه باهم بریم تا اوناهم نازنین رو واکسن بزنند نمیدونم کدومتون بیشتر گریه میکنید ولی خدا بخیر بگذرونه . خدا کنه خیلی بهت سخت نگذره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی