به یادت هستم
عسلم دیشب خونه عمه فاطمه بودیم و تو فقط راه میرفتی حالا دیگه تو راه رفتن تعادل بیشتری داری و قوی تر قدم میذاری فقط یه نفر میخواد که دنبالت راه بره تا مبادا کار خطر ناکی بکنی دیشب نزدیک بود گلدونای عمه رو بندازی وهمش قاب عکس امین رو مینداختی زمین و اون هم کفرش درومده بود اخه از هیچ چیز نمیترسی همه بهت میگن قلدر . اگه همین جوری پیش بره خدا میدونه بزرگ بشی چی میشه . خدا اخر و عاقبت همه ما رو بخیر کنه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی