تنها تو دست مهربان تو پناه من
همه زندگی من دیشب همش دلت میخواست ببرمت توی کوچه تا با بچه ها بازی کنی اخه حقم داری همش توی مهد با بچه ها بازی میکنی و عادت کردی که دور و برت شلوغ باشه خوب بابایی هم تو رو برد در حیاط تاهم به گلهای در خونه اب بده هم اینکه تو هم هوا بخوری من تو این فاصله شام و نهار فردا رو اماده کردم و نماز خوندم وقتی اومدی خیلی سر حال شده بودی و برا خودت اواز میخوندی الحق و الانصاف هوای بیرون عالیه . یه شب خنک بهاری . باز یاد اون وقتا افتادم ... یاد ایامی....یاد ایامی....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی