بهونه قشنگ زندگی
عشق من دیروز جمعه کلی برا خودت بازی کردی یه کم نانای کردی با بابایی رفتی تو حیاط و به گلها اب دادی خلاصه کلی بر ای خودت حرف زدی و شعر خوندی البته در کنار همه اینها سرفه هم میکردی که بهت شربت اموکسی دادم تا خوب بشی . صبح هم با خیال راحت خواب بودی و فکر میکردی که امروز هم در کنارت هستم ... خودم هم خیلی دوست داشتم بمونم اما نمیتونم بزرگ که شدی بیشتر منو درک میکنی . خیلی دوست دارم عزیز دلمی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی