فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دخترم عشق من

همه امیدم

عشق من دیشب هوا خیلی گرم بود یک کم پنجره رو باز کردم تا هوا عوض بشه . هوای بهاری خیلی میچسبه . استراحت  بعد از ظهر و هوای خواب الود  صبح  منو به یاد داستانهای جلال ال احمد میندازه  و همین طور  رمانهای پلیسی قاضی پور سعید . اخه گلم میدونی اون وقتا که مدرسه میرفتم صبح زود این کتابا رو میخوندم ونمیدونی چه لذتی داشت. وای چه روزای خوبی بود . امیدوارم تو هم وقتی بزرگ شدی به جای تلوزیون و بازیهای کامپیوتری و مبایل و ... کتاب بخونی وروی مطالبی که میخونی خوب فکر کنی اون هم با لذت نه با زجر و سختی . از همه اینها که بگذریم امیدوارم تو زندگیت سالم و صالح وشاد باشی.
7 ارديبهشت 1390

چشم سیاه من

خوشکلم دیروز بردمت ارایشگاه تا موهاتو مرتب کنند ارایشگر تو رو جلو ایینه نشوند تا خودت رو ببینی و وول وول نخوری تو هم اول به خودت و پیشبندت نگاه میکردی بعد کم کم شروع کردی به بازی کردن با وسایل روی میز  .خوشبختانه نترسیدی و گریه نکردی کار ارایشگر که تمام شد مثل ماه شده بودی چشمای جذاب مشکیت و ابروهای کمونی به هم پیوستت با این موهای کوتاه بهتر خودشو نشون میداد الهی فدات بشه مامان موهای پر کلاغیت  برق میزد و خودت هم به خودت تو ایینه نگاه میکردی انگار تو دلت میگفتی خوشمان امد  خوشمان امد ای شیطون بلا.     
4 ارديبهشت 1390

هستی من

نفسم خدا تورو به ما داده تا بگه که عشق یعنی این . عشق واقعی  وعشق بدون قید وشرط . عشقی که حاضری تمام وجودت رو  فداش کنی . عشق من خندهات به من جان میدهد هر وقت خسته ام یا ناراحتم به چشمات که نگاه  میکنم تمام خستگی از تنم بیرون میرود . تازگیها یاد گرفتی که وقتی تو رو نگه میدارم صورتمو با دستای کوچکت میگیریو تو چشمام نگاه میکنی الهی مامان فدات بشه که تو هم عشقو میفهمی . ناز گلم  امروز بازم رفتی مهد .امروز میخوام بعد از مهد ببرمت پارک .الهی که همیشه سالم و صالح و شاد باشی ...
3 ارديبهشت 1390

همه زندگیم

عشق من دیشب تا ساعت ۳ بیدار بودی همش جل و پل میزدی و خوابت نمیاومد خلاصه منم تا خوابم ببره ساعت ۴ صبح شده بود و صبح با هزاران خستگی و خواب الودگی رفتم سر کار الان هم که اینا رو مینویسم تو خوابم  و احتمالا تو هم تو مهد خوابیدی عزیزکم دیگه نمی تونم ادامه بدم  تا بعد .... ...
31 فروردين 1390

اشکهای بلوری عزیزدلم

نفسم امرز صبح وقتی که میخواستم اماده بشم که برم سر کار تو ناز گلم بیدار شدی و کلی گریه کردی الهی مامان فدات بشه میدونم که دلت میخواست پیشت بمونم اما نمیشد بابایی تورو بغل کرد و سرگرمت کرد تا من اماده بشم و برم سر کار . الهی که خیلی دلگیر نشی و صبر کنی تا ظهر من بیام . قربونه اون اشکای نازت بشم ...
30 فروردين 1390

بهار زندگیم

نازگل مامان دیگه حالا برا خودت خانمی شدی دلت میخواد خودت لباساتو بپوشی و وقتی نمیتونی عصبانی میشی شیشه اب رو میاری به من میدی یعنی من تشنمه به من اب بده  خودت میای پیشم یه قاشق غذا میخوری باز برمیگردی بازی میکنی دوباره برمیگردی پیشم تا بهت غذا بدم  به جای اینکه به من بگی مامان میگی بابا  یا  ده ده به هر اتاقی که میرم پشت سرم میای و با دستای کوچیکت به در میزنی تا درو برات باز کنم الهی مامان قربونت بشه الهی همیشه سالم و شاد  باشی خدایا به همین ایام مقدس به هرکی که دلش بچه میخواد  این نعمت رو عطا کن تا دلشاد بشن الهی امین
29 فروردين 1390

پری دریایی من

ناز گلم دیروز که از مهد اوردمت خیلی خسته بودی و زود خوابت برد  منم غذا رو گرم کردم تا  تو خوابی ناهار بخورم اما همین که غذا اماده شد بیدار شدی  اونوقت برات یه کم ماست تازه  اوردم تا با برنج نوش جان کنی  بعد بابایی اومد وهمه با هم ناهار خوردیم  وبعد  من خسته بو دم و خوابم میومد اما تو میخواستی بازی کنی اما یه کم بعد از بازی تو هم با ما خوابیدی . انگار تو مهد خیلی خسته شدی که همش می خوابی فدات بشه مامان .
28 فروردين 1390

من عاشقتم

عزیز دلم دیروز یه کم بهتر شده بودی اما چون بابایی ماموریت بود و منو تو باهم تنها بودیم خیلی بیحوصله شده بودی دیگه با اسباب بازی هات هم بازی نمیکردی و همش بابا بابا میگفتی  و دلت میخواست گریه کنی منم دیدم خیلی دلت گرفته بردمت پارک  یه کم بچه ها رو نگاه کردی یه کم با زبون خودت با پرندهها صحبت کردی  و بعد از یک ساعتی برگشتیم خونه وتو خسته بودی و لالا کردی بعد که بیدار شدی اخلاقت خیلی بهتر شده بود  بعد کلی بازی کردی  تا بابایی امد تا ۱۲ شب بیدار بودی فسقلی من .
27 فروردين 1390

با تو بودن را دوست دارم

عزیز دل من پریشب تب داشتی و نمیتونستی بخوابی . من و بابایی خیلی نگرانت بودیم بهت استامینوفن دادیم و همش پاشویه میکردیمت تا اینکه نزدیکیهای صبح تونستی بخوابی منم دیروز مرخصی گرفتم تا پیشت باشم خیلی بیحال بودی و همش دلت میخواست  تو بغلم باشی . دیشب یک کم بهتر بودی من امروز اومدم سر کار  وبابایی مرخصی گرفت تا پیشت بمونه . اینا همش به خاطر دندون دراوردنت  برا هر دندونی سه شب تب میکنی و بیتابی میکنی الهی قربونت برم پری کوچکم که اینقدر درد میکشی  الهی زودتر خوب بشی  فدات شم. 
24 فروردين 1390