فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دخترم عشق من

الهه شبهای من

عزیزم دیشب حدود ساعت ٥/٣ از خواب بیدار شدی و شروع کردی به گریه کردن و اروم نمیشدی یه کم بغلت کردم و راه بردمت و برات لالایی زمزمه کردم تا بالاخره خوابت برد فکر کنم خواب بد دیده بودی الهی فدات بشم خوابای خوش ببینی عزیزم
20 ارديبهشت 1390

در کنارت هستم

اسمان را بگویم که امشب          یاسهای ره کهکشان را سر رهگذارت نشاند یک سبد لاله از تازه تر باغ سرخ شقایق تا در این راه تنها نباشی در کنارت نشاند در کنارت نشاند
19 ارديبهشت 1390

همیشه به یادت هستم

عشق من امروز صبح که بیدار شدم دیدم که تو هم بیداری و دستات رو به سمتم دراز کردی و میخندی ای شیطون بلا که میفهمی من کی بیدار میشم منم که دیدم نخیر از خوابت خبری نیست تو رو بغل کردم و شروع کردم تدارک صبحانه و اماده کردن وسایل مهدت. خوشبختانه دختر خوبی بودی وخیلی اذیت نکردی و سرگرم بازی شدی. خوشکل مامان  خیلی دوست دارم  
19 ارديبهشت 1390

بهار من

عزیزم این سه روز تعطیلی خیلی خوب بود با همدیگه بیرون رفتیم با  بابایی تمام شهر رو دور زدیم کلی بازی کردیم و کلی خندیدیم یاد گرفتی که بگی بده  و افتاد   . هر چیزی هم که به دستت میرسید یه جایی پرتاب میکردی و کلی میخندیدی قربونت برم الهی که این چیزای کوچک برات خنده داره .
18 ارديبهشت 1390

گل زیبای من

نفسم دیشب هرچی اسباب بازی داشتی همه رو پخش و پلا کرده بودی و هر جا پا میذاشتم زیر پا اسباب بازی ریخته بود با خودم گفتم این بد عادتی باید یاد بگیری که وسایلتو جمع کنی  این بود که بهت یاد دادم که هر چیزی رو سر جاش بذاری و تو هم خوب یاد گرفتی اخر هم سر شیشتو اوردی به من دادی که اونو برات ببندم . افرین دختر گلم . حالا وقتی بهت میگم جمع کن زود اسباب بازیاتو تو سطلشون میریزی . افرین عزیزم
14 ارديبهشت 1390

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

نفسم وقتی بهت نگاه میکنم و دست وپای کوچیکتو میبینم عظمت خدا رو بیشتر حس میکنم  و اونوقت دلم میخواد  این نشونه خدا رو محکم تو بغلم بگیرم و بوسش کنم و میدونم که خدا خودش مراقبت هست . تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت                من همه محو تماشای نگاهت خیلی دوست دارم شاید یه جورایی تو جانشین تمام عشقها شدی . عشق من باش و یادت باشه که همیشه و همه جا به یادت هستم
13 ارديبهشت 1390

تقدیر و تشکر

از همه دوستانی که به وب فاطمه زهرا سر می زنند نظر میدن یا تو دلشون نظر میدن متشکرم امیدوارم که بچه های شما هم سالم و صالح و شاد باشند 
12 ارديبهشت 1390

همه جان من

ناز گلم امروز صبح اینقدر تو خواب ناز بودی که فقط دلم میخواست نگات کنم و بوست کنم اما دلم نیومد که بد خوابت کنم بابایی هم دستشو گذاشته بود کنار صورتت و اروم خوابیده بود انگار تو بهش ارامش میدی .عزیز دلم امروز روز معلمه  دیروز خانوم مربیت یه کاردستی خیلی خوشکل به من داد و گفت من و فاطمه باهم درستش کردیم  منم میخوام اونو تو اتاقت نصب کنم  امروز برا مربیت یه هدیه بردیم که امیدوارم خوشش بیاد  دلم واست تنگ شده  میبوسمت ...
12 ارديبهشت 1390

بهونه قشنگ زندگی

عشق من  دیروز جمعه کلی برا خودت بازی کردی یه کم نانای کردی با  بابایی رفتی تو حیاط و به گلها  اب دادی خلاصه کلی بر ای خودت حرف زدی  و شعر خوندی   البته در کنار همه اینها سرفه هم میکردی که بهت شربت اموکسی دادم تا خوب بشی . صبح هم با خیال راحت خواب بودی و فکر میکردی که امروز هم در کنارت هستم  ... خودم هم خیلی دوست داشتم بمونم اما نمیتونم  بزرگ که شدی بیشتر منو درک میکنی . خیلی دوست دارم عزیز دلمی. 
10 ارديبهشت 1390