فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دخترم عشق من

بغض کودکانه ...

1391/7/22 10:32
نویسنده : شیرین
801 بازدید
اشتراک گذاری

فاطمه عزیزم  صبح چهار شنبه بابایی رفت ماموریت منم بعد از کار اومدم مهد دنبالت . بعد از مهد رفتیم پارک بازی کردی و برای بابایی گل چیدی . رفتیم خونه و ناهار خوردیم و بازی کردی و عمو پورنگ نگاه کردی یا بهتره بگم نگاه کردیم شب که بابایی زنگ زد تازه یادت افتاده بود که بابایی نیست پشت تلفن بغض کرده بودی و نتونستی باهاش صحبت کنی بعد از تلفن هم بهونه بابایی رو گرفتی و همش میگفتی بریم پیش بابایی ... قربون دل کوچیکت برم با بازی و شام خوردن سرگرمت کردم تا بالاخره خوابیدی . صبح پنج شنبه دختر خوبی بودی با هم رفتیم خرید و بعد ارایشگاه و بعد هم اومدیم خونه و به کارای روزمره رسیدیم غروب هم برای اینکه دلتنگ بابایی نشی رفتیم پارک و هوا خوری تو هم تموم راه رو پیاده اومدی و هوس بغل کردن نکردی . بعد یه کم با همسایه ها خوش وبش کردیم و رفتیم خونه . تا رسیدیم خونه رفتی سر وقت تلوزیون تا روشن کردی دویدی پیش من و گفتی مامانی بیا دونگی شروع شد قربونت برم که تو هم دونگی نگاه میکنی اخه تو سر در میاری که چی میگن ؟! جمعه هم به همین صورت سپری شد لحظات خوب در کنار تو بودن خیلی زود میگذره صبح یک ساعت پاس گرفتم تا خوابت کامل بشه و بعد ببرمت مهد . خودت لباساتو پوشیدی و گفتی مامانی بریم بهت گفتم بیا چای و صبحانه بخور بهم گفتی بعد میخورم ... قربون دختر نازم برم صبح وقتی تو خواب ناز بودی بهت نگاه میکردم داشتی تو خواب میخندیدی ... ارزو کردم که هیچ وقت خنده از لبات درو نشه ...روز خوبی داشته باشی دخترکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

کاکل زری یا ناز پری
23 مهر 91 17:23
جای بابا یی خالی نباشه عزیز دلم

ممنونم عزیز دلم

مامان علی
23 مهر 91 22:07
سلام شیرین جونم خوبی ؟ دوری فاطمه گلی از پدرشو من کاملا درک میکنم آخه علی هر وقت باباش نیست و دلش براش تنگ بشه به هیچ صراطی مستقیم نمیشه و بهونه گیریهاش تمومی نداره و تازگی ها زنگ می زنه بهش و گریه میکنه و میگه :بابایی من دارم گریه (دریه) میکنم ...
مامان شیرین میبینم که دونگی هم نگاه میکنه مثل منو علی، علی که به فیلمه میگه :قربان ...
ایشالاا فاطمه گلی شاد باشن و سرحال و همیشه خنده بر لباش و با ناز مامان و باباش بزرگ بشه ...
جای من لپای خوشکلشو ببوسید....

سلام زهرای عزیزم خوبم ممنونم . ممنونم از دلداریای قشنگت . قربون علی گلم برم که داره دریه میکنه!! از طرف من بوسه بارونش کن . امان از دست این بچه های شیطون ....

یک عاشقانه آرام
24 مهر 91 18:42
سلام به مامانی مهربون که اینقدر زیبا و با احساس خاطرات دخملشو ثبت میکنه.زنده باشید الهی...
منم هستم زیر سایتون.فقط یه مدته دستم به نوشتنو آپ کردن نمیره....
میبوسم روی ماهتونو


سلام ممنونم دوست خوبم . خوشحالم که اومدی . روی ماهت رو میبوسم
مامان اميرحسين
26 مهر 91 10:12
سلام شيرين جون خوبي؟آخي عزيزم من يكي كه كاملا فاطمه جون رو درك ميكنم باباي اميرحسين هم دايم تو سفر كاريه اما ديگه اميرحسين عادت كرده. در عوض وقتي بابايي فاطمه جون نيست، فاطمه جون يه مامان داره كه مثله فرشته ها دورش ميچرخه

سلام ممنونم عزیزدلم . قربونت برم ...

نایسل
28 مهر 91 3:11
الهی اشون خالی نباشه عزیزممم

ممنونم گلم ...

نایسل
28 مهر 91 3:11
مرسی مهربون مننن بابات تبریکتتت

خواهش میکنم ایشالله خوشبخت باشید عزیزم...

مامانی درسا
29 مهر 91 1:22
الهی بگردم که دلش واسه باباش تنگیده آخه شما خانوم کوچولو ها چقده بابایی هستین ..... خانوم گلی همیشه شاد باشی و سالم عزیزم

ممنونم عزیزدلم ...

مامان خورشيد
26 آذر 91 11:35
منم آرزو مي كنم هيچوقت خنده از لبهاتون دور نشه و فاطمه نازم هميشه زير سايه پر مهر بابايي باشه.

ایشالله .ممنونم از ارزوهای قشنگت . ایشالله برای شما هم همینطور باشه دوست عزیزم